
ميرم تو جيبات
من گرگ ميشم
..ميرم تو گله ت.. هي
!بي نانوس بي شرف –
!كي –
با تعجب پا به روي ترمز گذاشتم و نگاهم را به هليا
.دوختم
!همين سعيد بيشرف –
نميترسي هليا؟ –
با اين خرفم لرز عجيبي به بدنم افتاد. احساس ميكرم
بيشتر از هليا از اين وضعيت پيش آمده ميترسم. قلبم
لحظه اي تند تر كوبيد و فراموش كردم كه راه جلويم باز
شده است. بوق هاي ممتد پشت سرم زده ميشد كه
.عصبي شدم و پا روي گاز فشردم
!مرگ –
ول كن بابا… نميترسم. ميندازمش ديگه ي! يكم آدم بود –
!دوسش داشتم
عكس العملم بيشتر شبيه جيغ كركننده اي بود كه گوش
.هايش را هدف قرار داده بود
چي؟؟؟ سعيدو؟ خاك تر سر بي سليقه تو كنن كه يه -دوست پسر درست حسابي نداري بدتر از من! همه بدرد
!نخورن
.اونجا داروخونه هست –
راهنما رابه سمت پايين فشردم. هيچگاه دلش نميخواست
قبول كند كه سعيد آدم عشق و عاشقي نيست، سعيد تنها
آدمي به درد نخور بود كه نميدانست با اين همه سني كه
.پشت سر گذاشته چه هدفي براي زندگي اش داشته باشد
البته احساس ميكردم خدا هم از آفرينش او به نتيجه
…مقبولي نرسيده بود. البته اگر خدايي هم وجود داشت
بي حساب اسرارم و هي داد زدم.. هي داد زدم
بي دليل احساسم و فرياد زدم .. فرياد زدم
حيف از اين روزا که من به فاک زدم… به فاک زدم
… حيف از اين روزا که من به فاک زدم… به فاک
نزديک ميشم، دور ميشم
بلکه مقبول در اين راه پر از استرس و وضله ناجور
..بشم
… اينه قصه م …اينه قصه م …اينه قصه م
…بشين من ميرم ميخرم برات-
تشكري زير لب كرد و راهي داروخانه شدم. مشئول
بخش آرايشي تنها خانمي بود كه آن لحظه در آن









