
النا جا خورد … در سمت خودشو باز کرد و زیر لب رو به من گفت: ممنون ، خدافظ
سرمو براش تکون دادم، اونم از ماشین خارج شد هیلدا نگاهی به سورن کرد ، قطره اخر اشکشو از روی گونش
پاک کرد و گفت خیلی سنگدلی سورن، امیدوارم همون طور که به من ضربه زدی خودتم ضربه بخوری
بعد هم از ماشین خارج شد و خلاف جهت النا راه افتاد و رفت به سورن نگاه کردم، دستاشو بهم مالوند و گفت: اخییششش ، تموم شد
سرمو از روی تاسف تکون دادم و راه افتادم سمت خونه ، این پسر آدم بشو نیست ، اخه من نمی دونم بازی با
احساسات این دختر چه لذتی داره براش
سورن اخ اخ ، ولی واسه تو بد شد ها
نگاه متعجبمو سمتش گرفتم
باخنده نگام کرد نظرت در مورد این دختر خانم خوشگل چی بود؟
اخمامو کشیدم توی هم باز این تنها تنها فکر کرد و و کرد و واسه من جی اف پیدا کرد کی دست از این کاراش برمی داشت و خدا عالم است
اخمامو کشیدم تو هم ، نه مثه اینکه نمیشد چاره ای نبود، با اعصاب خرد کتابو پرت کردم از اتاق خارج شدم و دست به کمر چشم دوختم بهشونمهان و سورن با داد و فریاد افتاده بودند به جون حیوون زبون بسته بیان نگاهی به من کرد و با تاسف سر تکون داد این دو تا آدم بشو نیستن
سورن از اونطرف سالن داد زد اخه برادر من کدوم فرشته ای آدم شده که ما دومی هاش باشیم
بیان کتابشو پرت کرد سمتش کم واس خودت در دلستر باز کن یابو
سورن ایستاد مهان جان با تو بودها
مهان هم ایستاد نزن خودتو به کوچه علی چپ ، خوب فهمیدی که با تو بود
سورن چشماشو گرد کرد ۱ ، نیاز به یاداوریه که مهان خان، یا بو جنابعالیی نه من
مهان بیشعور ،
بعدم کتاب بیان رو از روی زمین برداشت و زد پس کله ی سورن همون موقع هومن با باکس های پیتزا وارد شد و با پاشنه پاش در رو بست
هومن صداتونو بیارین پایین، کل همسایه ها فهمیدن دعوا دارین









