
سرخ شده به سراغمون اومد و به میثمی که بزرگتر از من و بقیه ی دخترا بود وظیفه ی تقسیم کردنشون رو سپرد.
با برگشت مامان به داخل خونه نگاه پر از شیطنت سه نفره مون روی محتویات بشقاب نشست و همین که خواستیم به سمت بشقاب حمله ور بشیم، میثم لبخند مرموزانه ای زد و گفت:
خودتون شنیدین که زن عمو چی گفت من بهتون میدم هر کسی هم سهم خودشو میخوره
من و سپیده و فاطمه که خواستیم لب به اعتراض باز کنیم، بشقاب رو بیشتر به خودش چسبوند و با پرسیدن سهم کی رو اول بدم حسابی حواسمون رو پرت سوالش کرد.
آهنگ من من من گفت گفتنمون کل فضای حیاط رو به خودش اختصاص داده بود و هر از گاهی پدر و مادرهامون رو به سر زدن بهمون وا میداشت. بالاخره بعد از چند ثانیه
مجادله میثم تکونی به دستهاش داد و مشت بزرگی از سیب زمینی رو با کمی مکث و انداختن نگاهش به هر سه تامون به سمت من گرفت.
این مال تو.
هرسه مون سوزن سکوت به لب هامون دوخته شده بود و بچه ها فقط میخواستند هر چه زودتر سهمشون به دستشون برسه میثم هم سهم فاطمه و سپیده رو که به طرز آشکاری کمتر از سهم من بود رو بهشون داد و جیغ و داد تحمل نکردنی اونها رو در آورد.
مال من خیلی کمه
نگاه غرق مظلومیتم رو به فاطمه سپردم و با شنیدن صدای سپیده کمی ناراحت شدم.
چرا سهم ترانه بیشتره؟ مامان









