
با حس نزدیک شدن شخصی سر افتاده ام را بالا بردم پسر مقابلم ایستاد و دستی به سرش کشید. باز هم چشم های مشکی اش را به چشمانم دوخت و حرکتی به زبانش داد.
مطمعنی تاکسی بیرونه؟ من الان دیدم چیزی نبود که
متعجب به سمت در راه گرفتم نکند آن یکی هم همانند ظهر، قالم گذاشته بود؟ !
به تندی از در نیمه باز یک پایم را بیرون گذاشتم و سرکی به کوچه کشیدم با دیدن جای خالی ماشین به آنی چشمانم رنگ خشم به خود گرفت با شنیدن صدایی از پشت سرم دست پاچه به سمتش بازگشتم
طبیعیه اینجا آدمهای درستی رفت و آمد نداره تاکسی هم حاضره قید پولش رو بزنه بره فقط یکی از این معتادها وبالش نشه
تاریکی شب تمام جراتم را بلعیده بود حال باید چه میکردم
آهان ممنون زنگ میزنم تاکسی تلفنی
دستش را به سرش کشید و پوزخندی به لب نشاند.
اگه خماری فعلا بیا داخل بزن بعد برو نترس کاریت ندارم من
آن واژه های غریبه مو به تنم راست میکرد دستم را دور موبایلم حصار کردم شدیدا میل به نفهمیدن در مقابلش نشان میدادم انگار که میخواستم به او حالی کنم آنقدرها هم وضعیت خرابی نداشتم…..
نفهمیدم چی گفتین ولی… ترجیح میدم الان زنگ بزنم.
شانه ای بالا انداخت و با حفظ پوزخندش ادامه داد.
در کل فکر نکنم منتظر ایستادن وسط کوچه برات خوب باشه در بازه خواستی بیا داخل دختر جان
از قبل پوزخندش اخمی به چهره نشاندم و شماره ی تاکسی تلفنی را گرفتم آدرسی که تقریبا حفظ شده بودم را دادم و بی اختیار وارد آن خانه شدم هر چه بود دری داشت که اگر از چیزی می ترسیدم، میتوانستم ببندمش
با دیدن آن مردک که کنار حوض نشسته بود خواستم تا مرا ندیده خارج شوم که با بلند شدن مجدد صدای کلفت و پخته اش فهمیدم دیر کرده بودم
بابا از چشم هات داره میباره بشین همینجا گوشه حیاط کارت رو انجام بده تا تاکسی بیاد.










